23 تیر 1390
خب! خیلی وقته برات ننوشتم! چه مامان تنبلی!!
امروز پیش خانم دکتر حنطوش وقت داشتم... خیلی روز مهمی بود چون امروز میتونستم بلاخره بفهمم که تو شیطون بلا دختری یا پسر !!!!تمام این روزها صبر کردن یه طرف و امروز یه طرف!
تو اداره یکی از همکارها ،سیما، بهم یه راهی رو نشون داد که قبلا تو اینترنت راجع بهش خونده بودم اما اصلا نفهمیده بودم یعنی چی... "ring test"
یک حلقه طلای زرد از یکی قرض گرفتیم و یک زنجیر باریک از یکی دیگه و کلی سر و صدا راه انداختیم و هر کس یه کامنتی میداد... هایده یکی دیگه از همکارها به من و سیما یه نگاهی انداخت و گفت "واقعا که! دکترهای مملکتو نگاه کن!!" خلاصه! حلقه و زنجیر رو گرفتن رو نبض من و واضحا" دایره وار میچرخید!! اما حالا هیچ کس یادش نمیومد که "دایره" یعنی پسر یا دختر!!!!تو اینترنت هم هر سایتی یه چیزی میگفت. زنگ زدم به بابات تا این تست جالب رو براش بگم، خودش خیلی خوب میدونست! بهش گفتم کلک پس چرا چیزی به من نگفتی!
anyway...من بعد از کار رفتم پیش بابایی و خاله نگین و با هم رفتیم دکتر .بابا جداگونه اومد. مطب مثل همیشه خیلی خیلی شلوغ و گرم بود. از ساعت 3 تا 5:30 منتظر بودیم دست آخر دکتر منو دید اما گفت سونو نمیکنه!!! من و بابا کلی دماغ سوخته شدیم!!
اتفاق دیگهای که افتاد این بود که دکتر نتونست با "سونی کید" صدای قلبتو بشنوه، البته من نگران نشدم چون میدونستم تو هنوز کوچولویی ولی بابایی نگران شد. از مطب که اومدیم بیرون 15-20 دقیقه به 6 بود و بابات از اینکه این همه سر پا معطل شده کفری بود!!
تاکسی گرفتیم بریم خونه..... ولی یک دفعه نظره من و بابا عوض شد و زنگ زدیم به بیمارستان پارسیان! گفتن اگه تا 6 خودمونو برسونیم سونو انجام میشه
رسیدیم، یه دکتر بد اخلاق نشسته بود. بهش گفتم "شما کار رو انجام میدید؟" گفت "مگه غیر از من کس دیگه ای رو هم میبینید!؟" گفتم آخه همین الان یه آقای دیگه رفت بیرون و ایشون فرمودند اون آقا تکنسینشون بوده!!!
به دکتر گفتم چرا میخواهیم سونو کنیم: 1- قلب 2- جنسیت !!! چه تناسبی!!!!!
سونو شروع شد و من همش منتظر بودم قلبتو ببینم ...یکمی طول کشید...نفسها تو سینه حبس شده بود... بابا و بابایی هر دو تو اتاق بودند...دیدم بابات زیر لب دعا میخونه، قلبم ریخت...از دکتر پرسیدم قلبشو میبینید؟؟؟ گفت "خانم مگه مسابقه فوتباله که من دقیقه دقیقه گزارش کنم!!" ....وای
..... چند لحظه بعد صدای دستگاه ذو بلند کرد و ما همه صدای قلبت رو شنیدیم! آخیش.....
بعد پرسیدم دکتر جنسیتش چیه؟ زیر لب و به زور گفت "پسره" !!!!
از اتاق که اومدیم بیرون بابات پرید تو بغل بابایی و ماچ و بوسه و تبریک!!! راستش همه دوست داشتن یه پسر سالم باشی چون بابایی بعد از سه دختر یه پسر میخواست....جای مامانیت خالی...بابا خلخال هم همینطور به دلیل نداشتن نوه پسری...عمه معصوم هم که قرآن باز کرده بود و خلاصه....
بابات در جا به همه sms داد و زنگ زد! عمه معصوم هم از خوشحالی پای تلفن هی جیغ جیغ کرد و پشت رول کلی سر و صدا کرد (آخه اونها رفته بودن شمال)!!
وقتی رفتیم خونه یه عصرونه عالی همگی خوردیم و خستگی روز از تنمون در اومد ولی من دیگه نمیرم پیش دکتر حنطوش اگر چه خواهرش شاگرد بابایی بوده بعد از شناختن کلی از بابایی عذر خواهی کرد...
اونشب بابات رو یخچال نوشت "آقا سامان بابا" و روی مامان یه ضربدر کشید!!!
پسرم امروز رو نمایی شد!!!